تنها بودن قدرت می خواهد
و این قدرت را کسی به من داد که روزی می گفت :
تنهایت نمی گذارم !
نظرات شما عزیزان:
سلام اپم...
پارسال دوست دخترم میگفت:
باید احسان بشی برام!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
امسال میگه از تراس میپری برام؟؟
)
اضن یه وضعی!
باید احسان بشی برام!
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
امسال میگه از تراس میپری برام؟؟
)
اضن یه وضعی!
حیلت رهـــــــــــــا کن عاشقا، دیوانه شو، دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ، پـــــــــروانه شو، پـــــــــــروانه شو
هم خویش را بیگـــــانه کن، هم خانه را ویــــــرانه کن
و آنگه بیا با عاشقــــــان هم خانه شو، هـم خانه شو
رو سینه را چون سینه ها، هفت آب شــــو از کینه ها
وآنگه شراب عشق را پیمــــانه شو، پیمــــــــــانه شو
باید که جمله جــــــــان شوی تا لایق جانـــــان شوی
گر سوی مستان می روی مستانه شو، مستانه شو
و اندر دل آتش درآ، پـــــــــروانه شو، پـــــــــــروانه شو
هم خویش را بیگـــــانه کن، هم خانه را ویــــــرانه کن
و آنگه بیا با عاشقــــــان هم خانه شو، هـم خانه شو
رو سینه را چون سینه ها، هفت آب شــــو از کینه ها
وآنگه شراب عشق را پیمــــانه شو، پیمــــــــــانه شو
باید که جمله جــــــــان شوی تا لایق جانـــــان شوی
گر سوی مستان می روی مستانه شو، مستانه شو
قـبـل تـــر هـا . . .
عـاشــقـانـه هــای هــر کـس را کـه مـی خــوانـدم ،
بـه ســادگی اش مـی خـــنـدیـدم !
حـالا خــودم گــریـه می کـنـم و بــرایـت عـاشـقـانه می نــویـسـم . . . !!
عـاشــقـانـه هــای هــر کـس را کـه مـی خــوانـدم ،
بـه ســادگی اش مـی خـــنـدیـدم !
حـالا خــودم گــریـه می کـنـم و بــرایـت عـاشـقـانه می نــویـسـم . . . !!
گفتم به مـهد ـﮯ(عج) بر مـن عاشق نـظر کن
گفتا تو هم از معصـیت صرف نظر کن
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
گفتم که دیـدار تـو باشد آرزویم
گفتا که در کو ـﮯ عـمل کن جستجویم
گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن
گفتا به عـهد بندگـﮯ با حق وفا کن
گفتم به مهد ﮯ(عج) بر من دلخسته رو کن
گفتا ز تقـوا کسب عز و آبرو کن
گفتم دلم با نور ایمان منجلـﮯ کن
گفتا تمسـک بر کتاب و هم عـمل کن
گفتم ز حق دارم تمنا ـﮯ سکینه
گفتا بشو ـﮯ از دل غبار حـقد و کیـنه
گفتم رخت را از من واله مگردان
گفتا دلــﮯ را با سـتم از خود مرنجـان
گفتم به جان مادرت من را دعـا کن
گفتا که جانت پاک از بهـر خـدا کن
گفتم ز هجران تو قلبـﮯ تنگ دارم
گفتا ز قول بـﮯ عـمل من ننـگ دارم
گفتم دمـﮯ با من ز رافت گفتگو کن
گفتا به آب دیـده دل را شستشو کن
گفتم دلم از بند غـم آزاد گردان
گفتا که دل با یـاد حـق آباد گردان
گفتم که شام تار دلها را سحر کن
گفتا دعـا همواره با اشـک بصـر کن
گفتم که از هجران رویت بـﮯ قـرارم
گفتا که روز وصـل را در انتظـارم
گفتا تو هم از معصـیت صرف نظر کن
گفتم به نام نامیت هر دم بنازم
گفتا که از اعمال نیکت سرفرازم
گفتم که دیـدار تـو باشد آرزویم
گفتا که در کو ـﮯ عـمل کن جستجویم
گفتم بیا جانم پر از شهد صفا کن
گفتا به عـهد بندگـﮯ با حق وفا کن
گفتم به مهد ﮯ(عج) بر من دلخسته رو کن
گفتا ز تقـوا کسب عز و آبرو کن
گفتم دلم با نور ایمان منجلـﮯ کن
گفتا تمسـک بر کتاب و هم عـمل کن
گفتم ز حق دارم تمنا ـﮯ سکینه
گفتا بشو ـﮯ از دل غبار حـقد و کیـنه
گفتم رخت را از من واله مگردان
گفتا دلــﮯ را با سـتم از خود مرنجـان
گفتم به جان مادرت من را دعـا کن
گفتا که جانت پاک از بهـر خـدا کن
گفتم ز هجران تو قلبـﮯ تنگ دارم
گفتا ز قول بـﮯ عـمل من ننـگ دارم
گفتم دمـﮯ با من ز رافت گفتگو کن
گفتا به آب دیـده دل را شستشو کن
گفتم دلم از بند غـم آزاد گردان
گفتا که دل با یـاد حـق آباد گردان
گفتم که شام تار دلها را سحر کن
گفتا دعـا همواره با اشـک بصـر کن
گفتم که از هجران رویت بـﮯ قـرارم
گفتا که روز وصـل را در انتظـارم
مریم
ساعت12:37---12 خرداد 1394
کجایی؟؟؟
سلام بیتاب جان ممنون که به من سر زدی بازم به من سر بزن وبلاگ عالی داری
چــــه دروغ بزرگــــیست!!!
زمان همه چیز را حل میکند...
زمــــان٬
فقط موهایمان را سفید کرد...
زخمهایمان را کــــهنه...
دردمان را بزرگــتر...
دلــــتنگیمان را بیشتر...
روزگارمان را سیاه تر...!!!
زمان همه چیز را حل میکند...
زمــــان٬
فقط موهایمان را سفید کرد...
زخمهایمان را کــــهنه...
دردمان را بزرگــتر...
دلــــتنگیمان را بیشتر...
روزگارمان را سیاه تر...!!!
ﺍﺯ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ ﺑﺰﺭﮒ ﺷﺪﯼ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ ﭼﮑﺎﺭﻩ ﺷﻮﯼ؟ﮔﻔﺖ؛
ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﻮﻡ ! ﮔﻔﺘﻨﺪ؛ﻇﺎﻫﺮﺍ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ
ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯼ ... ﮐﻮﺩﮎ ﮔﻔﺖ؛ﮔﻮﯾﺎ ﺷﻤﺎ مفهوم زندگى را نفهمیده اید...
ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﻮﻡ ! ﮔﻔﺘﻨﺪ؛ﻇﺎﻫﺮﺍ ﻣﻔﻬﻮﻡ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ
ﻧﻔﻬﻤﯿﺪﯼ ... ﮐﻮﺩﮎ ﮔﻔﺖ؛ﮔﻮﯾﺎ ﺷﻤﺎ مفهوم زندگى را نفهمیده اید...
واژه ها ،حرفها و کلام ها در گذر زمان می ایند و می روند
اما خاطره خوش با هم بودن هست که می ماند
افتخاریست در کنار شما بودن حتی اگر فراموش شوم.
اما خاطره خوش با هم بودن هست که می ماند
افتخاریست در کنار شما بودن حتی اگر فراموش شوم.
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه و بدنام گفتند
فروغ فرخزاد
به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستند
از این مردم که تا شعرم شنیدند
به رویم چون گلی خوشبو شکفتند
ولی آن دم که در خلوت نشستند
مرا دیوانه و بدنام گفتند
فروغ فرخزاد
بر آنچه گذشت
آنچه شكست
آنچه نشد
حسرت نخوریم
زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمی شد...
آنچه شكست
آنچه نشد
حسرت نخوریم
زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمی شد...
در دنیایی که همراه اول و آخر خداست
هیچکس تنها نیست
روزگارتان خدایی باد
هیچکس تنها نیست
روزگارتان خدایی باد
کنارم نیستی اما در کوچه های ذهنم قدم میزنی
شاید عزیز بودن همین است
شاید عزیز بودن همین است
خیلیا هستن که “طالبتن”
اما فقط بعضیا ” لایقتن”
حواست باشه با کی گرم میگیری !
اما فقط بعضیا ” لایقتن”
حواست باشه با کی گرم میگیری !
.
در زندگی محتاج یک چیزم :
خنده های مادرم …
در زندگی محتاج یک چیزم :
خنده های مادرم …
این روزها پر است از انسانهایی با ظاهر زیبا
که هر روز لباسی نو بر تن میکنند
ولی نزدیکشان که میشوی
بوی کهنگی اندیشه هایشان
خیلی آزارت میدهد …
که هر روز لباسی نو بر تن میکنند
ولی نزدیکشان که میشوی
بوی کهنگی اندیشه هایشان
خیلی آزارت میدهد …
وبت خىلبىىىىىىىىىىىىىىى نازه ^______^
از وبت خوشم اومد
از وبت خوشم اومد
♂ آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♂
o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o
o♥♂o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o
o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o
o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o
o♥♂o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o
o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o
o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♂ آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♂
o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♂ آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o♂
o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o آپــــــــــــــــــــــــم o♥♂o♥♂o♥♂o♥♂o
ماندن، سنگ بودن است و رفتن، رود بودن .
بنگر که سنگ بودن به کجا می رسد جز خاک شدن ،
و رود بودن به کجا می رود جز دریا شدن ...
بنگر که سنگ بودن به کجا می رسد جز خاک شدن ،
و رود بودن به کجا می رود جز دریا شدن ...
زندگی به من آموخت که همیشه منتظر حمله ی احتمالی کسی باشم
که به او محبت فراوانی کرده ام !
که به او محبت فراوانی کرده ام !
کلماتم را
در جوی سحر می شویم
لحظه هایم را
در روشنی باران ها
تا برای تو شعری بسرایم، روشن
تا که بی دغدغه بی ابهام
سخنانم را
در حضور باد
این سالک دشت و هامون
با تو بی پرده بگویم
که تو را
دوست می دارم تا مرز جنون
در جوی سحر می شویم
لحظه هایم را
در روشنی باران ها
تا برای تو شعری بسرایم، روشن
تا که بی دغدغه بی ابهام
سخنانم را
در حضور باد
این سالک دشت و هامون
با تو بی پرده بگویم
که تو را
دوست می دارم تا مرز جنون
یک قطرۀ آبم که در اندیشۀ دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
دِلــــ♥ـــتـ کِــهـ گــیــر بـآشَــد
هــَـــر روز
دلـــ♥ـــگـیـریـــ
هــَـــر روز
دلـــ♥ـــگـیـریـــ
√וے ڪـוش ...
√فــرבו ڪـــﮧ וز خــפוب بـیــבוر مـیـشـבҐ
√زنـבگــے رنـگ בیـگرے بـﮧ خــפב مـے گـرفت
√رنــگ رפ یـוهـוیــم ... ! ! !
√فــرבו ڪـــﮧ וز خــפוب بـیــבוر مـیـشـבҐ
√زنـבگــے رنـگ בیـگرے بـﮧ خــפב مـے گـرفت
√رنــگ رפ یـוهـוیــم ... ! ! !
دلم میخواست زمان را به عقب بازگردانم
نه برای اینکه تو را که رفتی بازگردانم
برای اینکه نگذارم بیایی…..
نه برای اینکه تو را که رفتی بازگردانم
برای اینکه نگذارم بیایی…..